کانور که بچهاي دله دزد و خياباني بود شبي براي يافتن غذا از مخفيگاهش بيرون زده ودر حالي که از کنار مردي با رداي بلند مي گذشت جيبش را زد. وقتي دستش را نگاه کرد سنگي درخشان را ديد.
مردا رداپوش متوجه شد. او نوري فلينگلاس جادوگر شهر بود.
نوري متعجب شد که چطور سنگ پسرک را نکشت. همين باعث شد تا پسرک به عنوان شاگرد به خدمت او درآيد. شاگردي نوري ماجراهاي پر فراز و نشيبي را براي کانور به وجود آورد که جالب و خواندني است...