فرمانده گلوکتا مشکلي دارد. چطور بايد از شهري دفاع کند که دشمن از بيرون آن را محاصره کرده و از درون مملو از خيانتکاران است، آن هم زماني که همپيمانان به هيچ وجه قابل اعتماد نيستند و فرماند? پيشين شهر هم بدون هيچ ردي ناپديد شده است؟ همين کافياست تا يک شکنجهگر را وادار به گريز کند، البته اگر بتواند بدون عصا، قدم از قدم بردارد.
مردان شمالي در آنگلند پخش شده و مشغول پراکندن آتش و مرگ در آن سرزمين يخ زده هستند. وليعهد لاديسلا آماده شده تا آنها را به عقب براند و افتخاري ابدي براي خود بدست بياورد. تنها مشکلي که وجود دارد اين است که او فرماندهي لشکري را به عهده دارد که بيسلاحترين، بيتجربهترين و بيهدفترين لشکر تمام دنياست.
و بياز، نخستين ساحران، گروهي از برجستهترين ماجراجوها را با خود به مأموريتي خطرناک در ويرانههاي دوران گذشته برده است. منفورترين زن سرزمين جنوبي، ترسناکترين مرد سرزمين شمالي و خودخواهترين پسر سرزمينهاي متحد، گروهي عجيب، ولي مرگبار هستند. آنها شايد اين بخت را داشته باشند که بتوانند بشريت را از بلاي آدمخواران نجات دهند، البته اگر اين همه از هم متنفر نباشند.
رازهاي باستاني آشکار خواهند شد. نبردهاي خونين به پيروزي و شکست خواهند انجاميد و دشمنان ديرينه بخشوده خواهند شد، ولي نه پيش از آن که به دار آويخته شوند...